هانا: من نمیتونم باهات ازدواج کنم


جوزف: چرا؟


هانا: چون ممکنه یه روزی انقدر گریه کنم

 

که اتاقمون پر از اشک بشه و غرق بشی


جوزف: شنا کردن یاد می‌گیرم...