:(
فاجِعه آنجا بود یک نفر خَندید خنده اش مثل تو بود
در دلم گفتم ای جان... :)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۶ ساعت ۳:۵۵ ق.ظ توسط ❤ خاطـــ ❤ـــــــــره ❤
|
در دلم گفتم ای جان... :)
پدرِ من کارگر بود
پدرِ او معلم
ما پولِ جهاز نداشتیم
آنها پولِ عروسی
به هم نرسیدیم
سالها سپری شد
او پزشک شدو من معلم
ورزش
دخترش دانش آموزم شده
و گاهی من بیمارش میشوم
اما آنچه هم "درد" و هم "درمان"مان شد
پولِ کمِ حلالِ پدرانمان بود....
بخاطر تمام روزهایی که
گرفت
شکست
تنگ شد,
و کاری از دست من برنمی آمد.
جـان هر کســے کھ دوستـش دارے..
دوستـش دارے !
جــــان مــن ،
دوستـش دارے ؟
دردا !!!!!
سرپیکو : گلدون های منو دوست داری؟
دختر همسایه : خب آره. گلدون ها تون رو دوست دارم.
سرپیکو : می دونی در این باره چی میگن؟
دختر همسایه : نه. چی میگن؟
سرپیکو : اگه زنی گلدون های مردی رو دوست داشته باشه،
حتما خودشم دوست داره ..