تمام هوا را بو میکشم...
تــمام هوا را بو مـی
کشم چشم
مـیدوزم زل مـی
زنم... انگشتم را بر لبان زمیـن می
گذارم: "
هــــیس... !مـی خواهم رد نفس هایش بـه
گوش برسد...!" امــــــــــا...!گوشم درد مـیگیرد از ایـن همـه بـی
صدایـی دل تنگـی هایم را مچالـه مـی کنم
و پرت مـی کنم سمت
اسمان! دلواپس تو مـی شوم کـه کجای قصـه مان
سکوت کرده ایـی کـــه تو را نمی
شنوم
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۲:۲۵ ق.ظ توسط ❤ خاطـــ ❤ـــــــــره ❤
|