گفت قول بده...
گفت :
قول بـــده ...
گفتم چه قـــولی؟
گفت :
که هر وقت یاد من افتادی بخــــندی ...
رفــــت ...
همه فکر کردن اونقدرا هم دوســش نداشتم
که فقط خندیــــدم...
که همــــش خندیدم...
حَرفَشـ را سادِه گُفتـــ !
مَنـ لایِقِ تو نیستَمـ !
نِمیدانَم خواستـــ لیاقَتَم را بِهـ مَنـ یادآوَری کُنَد یا خیانَتــــ
خُودَشــ را تُوجیحــ
+ نوشته شده در شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۱۶ ب.ظ توسط ❤ خاطـــ ❤ـــــــــره ❤
|