گفت :

قول بـــده ...

گفتم چه قـــولی؟

گفت :

که هر وقت یاد من افتادی بخــــندی ...

رفــــت ...

همه فکر کردن اونقدرا هم دوســش نداشتم

که فقط خندیــــدم...

که همــــش خندیدم...



حَرفَشـ را سادِه گُفتـــ !

مَنـ لایِقِ تو نیستَمـ !

نِمیدانَم خواستـــ لیاقَتَم را بِهـ مَنـ یادآوَری کُنَد یا خیانَتــــ


خُودَشــ را تُوجیحــ