خوابم نمیبرد...

خوابم نمیبرد....به همه چیز فکر کرده ام...
بیشــــــــــــــــتر به تو...
و میدانم که تو خوابی...
و قبلا از بسته شدن چشمهایتــــ
به همه چیز فکر کردی.. جز من!!
زندگـــــــــــــــــــــی!
کلاهت را به هوا بنداز....
من دیگر جان بازی کردن ندارم...
تو بـــــــــــــــــردی..
باشـב هَر چـﮧ تــــو بگویـے!...
کَمـے زماטּ مے خواهَم...
هَر وَقت توانسِتم نَفس کِشیـבَטּ را فَراموش کُنـم ...
تو را هَم اَز یاב خواهَم بُرב...!!!
خـــدایـا دیدے ؟؟؟
ڪُلـے بـاراטּ فرسـتـادے
تـا ایـن لـڪہ ها را از دلم بشــویـــے . . .
مـטּ ڪہ گفتـہ بودم لڪـہ نیسـت
زخــم اسـت ،
زخــــــــ ــــــــــم . . .
شب ها خوابم نمی برد
از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم
بی انصاف…
محکم زدی ،
جایش مانده است …
بی انصاف…
محکم زدی ،
جایش مانده است …
+ نوشته شده در شنبه هفتم بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۶:۳ ب.ظ توسط ❤ خاطـــ ❤ـــــــــره ❤
|