کاش گاهے وقتا خدا از پشت اون ابرها مے اومد بیرون…

و گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد…

که آهاے!!بشین سر جات اینقده غر نزن…

همینه که هست…
.
.
.
بعد یه چشمک میزدوآروم تو گوشم میگفت…

غصه نخور همه چے درست میشه…



نویسنده: خاطره