تنها تو...........

وقتی گفتی دوستت دارم
دستانم شروع به لرزش کرد...
قطره های اشک از چشمانم سرازیر بود....
اما فقط سکوت کردم...
آن لحظه من بودم و تو...
تنهای تنها...
چشمانم را بستم و روزهای باتو بودن را خیال پردازی کردم...
درخیالم خودم را با تو میدیدم...
چقدر برایم زیبا ست لحظه بودن باتو...
تنها تویی ک من را میفهمی....
تنها تو..................!
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۳۷ ب.ظ توسط ❤ خاطـــ ❤ـــــــــره ❤
|
www.samar68.blogfa.com